Contact تماس با ما
Video Clips ويدئو
مشخصات فيلمها
English Site   English Site
 
 
آخرين فيلمها
خوابهای دنباله دار
خوابهای دنباله دار(1388)
گالري عكس ، تيزر
بچه هاي ابدي
بچه هاى ابدى(1385)
گالري عكس ، تيزر
روياي خيس
روياي خيس(1384)
گالري عكس ، تيزر
شمعي در باد
شمعي در باد(1382)
گالري عكس ، تيزر
عشق بدون مرز
شمعي در باد(1382)
گالري عكس ، تيزر
 
 
   
   
 

در سال هاي مياني دهه 60 فيلمي روي پرده هاي سينما رفت که خيلي از خانواده ها را به سالن ها کشاند و آنها را با چشماني اشکبار راهي خانه کرد. «پرنده کوچک خوشبختي» با دستمايه قرار دادن بحران هاي عاطفي دختربچه يي کر و لال و زيبا احساسات زياد تماشاگرانش را برانگيخت و نام «پوران درخشنده» را بار ديگر بر سر زبان ها انداخت. «درخشنده» که با فيلم اولش «رابطه» که درباره مشکلات روحي و عاطفي پسري نوجوان و کر و لال بود مورد توجه منتقدان و مخاطبان سينما قرار گرفت، تاکنون بيشترين افتخار و جوايز سينمايي را براي فيلم هاي «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختي» نصيب خود کرده است. او پس از ساختن فيلم هايي چون «عبور از غبار»، «زمان از دست رفته»، «عشق بدون مرز»، «شمعي در باد» و «روياي خيس» بار ديگر به سراغ مضمون مورد علاقه اش آمد و اين بار قصه يي درباره کودکان سندرم دان را دستمايه هشتمين فيلمش «بچه هاي ابدي» قرار داد.

- از اوضاع اکران «بچه هاي ابدي» بگوييد. چرا فيلم يک هفته زودتر اکران شد؟ ظاهراً از اين وضعيت ناراضي هستيد؟

متاسفانه اوضاع اکران فيلم چندان خوب نيست و نمي دانم اصلاً چطور شد که يک هفته زودتر اکران شد. همين اکران زودهنگام ضربه بزرگي به فروش فيلم زد چرا که هنوز اين آمادگي چه از جانب من و چه پخش کننده فيلم وجود نداشت که بتوانيم کار تبليغات فيلم را انجام بدهيم. هنوز بيلبوردهاي شهري فيلم براي اطلاع رساني نصب نشده بود و تيزر آن هم براي پخش از تلويزيون آماده نبود. در واقع هنوز هيچ اقدامي براي تبليغات فيلم انجام نداده بوديم، بنابراين يک هفته از نمايش فيلم در سکوت کامل و بدون تبليغات گذشت. علاوه بر اين تعداد بسيار محدودي سالن سينما (5 يا 6 سالن) دراختيار فيلم قرار گرفته است که سه تا از سالن ها اصلاً به درد اين فيلم نمي خورد يعني اصلاً مخاطب آن سينماها علاقه مند به اين نوع فيلم نيستند و اصولاً جزء سينماهاي کم مخاطب محسوب مي شوند و فروشي ندارند، پس فقط مي ماند دو سينما که آن هم کمکي به فروش فيلم نمي کند. با اين اوصاف طبيعي است که اصلاً از اين وضعيت راضي نباشم، به دليل اينکه فکر مي کنم کار فرهنگي کردن اگر حمايتي پشت سرش نباشد در واقع نابود مي شود.

- در واقع الان احساس مي کنيد به هدفي که از ساخت «بچه هاي ابدي» مد نظرتان بود، نرسيده ايد.

من با اين هدف فيلم «بچه هاي ابدي» را ساختم که کاري کنم اين بچه ها در جامعه ديده شوند. اين اتفاق هم زماني مي افتد که ما بتوانيم از طريق کار فرهنگي آنها را به جامعه معرفي کنيم و کار فرهنگي زماني موثر واقع مي شود که مکاني براي ارائه و نشان دادن اين اثر وجود داشته باشد. وقتي که من مي بينم فقط 5 سالن سينما را در مقابل 25 سالن سينما براي فيلمي ديگر در اختيار فيلم من قرار مي دهند، احساس مي کنم اين بچه ها هر چقدر هم که من تلاش کنم باز وضعيت شان همان طوري است که در واقعيت زندگي شان در خانه ها يا آسايشگاه ها زنداني هستند. يعني حتي اين موقعيت براي نشان دادن اثري فرهنگي در مورد آنها به وجود نمي آيد و بنابراين تلاش من هم که مي خواهم اينها را به جامعه معرفي کنم بي ثمر است و اين فيلم هم دچار همان معضلي مي شود که اين بچه ها با آن دست به گريبان هستند، يعني يک مظلوميت مضاعف براي آنها رقم مي خورد؛ هم اينکه در واقعيت گرفتار معضل هستند و هم اينکه وقتي فيلمي در مورد آنها ساخته مي شود باز همچنان با مشکل ديده شدن روبه رو هستند و به همين دليل اين سوال براي خودم پيش مي آيد که اصلاً براي چه من دارم اين راه را ادامه مي دهم.

- «بچه هاي ابدي» به نوعي بازگشت شما به سينماي «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختي» است، چطور شد دوباره به اين سمت گرايش پيدا کرديد، آيا احساس کرديد سينماي شما بايد مسيرش را در همين زمينه ادامه دهد؟


نه، اينطور نبود که من با ساخت «بچه هاي ابدي» بخواهم مسير فيلم هايم را تغيير دهم بلکه قصه «بچه هاي ابدي» من را پيدا کرد. طرحي بود که از جايي به من پيشنهاد شد، من اين طرح را خواندم و با خودم کلنجار رفتم که آيا دوباره بروم به طرف اينکه فيلمي درباره معلولين بسازم که قرارهايي را گذاشتم براي تحقيق و ديدن افراد کم توان ذهني. وقتي با خانواده هايشان و خودشان آشنا شدم، بيشتر به آنها نزديک شدم و سادگي و صميميت و صداقتشان و آن دنياي کودکانه پر از رنگ بي رنگ را ديدم. در واقع جذب شدم که اين قصه را بسازم و همان ملاقات ها آغازي شد براي پژوهش و تحقيق و وقت گذاشتن و ديدن بچه ها و تمرين و تست و انتخاب و بقيه قضايا.

- يعني شما اصلاً قصد تجديد دوران «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختي» را نداشتيد و ساخته شدن «بچه هاي ابدي» فقط يک اتفاق بود؟


خب طبيعتاً نمي تواند همين طور اتفاقي باشد، چون اين اتفاق هم مي توانست به نتيجه نرسد، بنابراين چيزي در درون من هنوز زنده است، هنوز آن کودک درون من هست و وجود دارد، به همين دليل وقتي رسيدم به اين بچه ها در واقع خودم ديگر در مسير اين حرکت افتادم و مي خواستم که برسم به آن نابودن ها، سادگي ها و بي غل و غش بودن ها و ببينم که در جامعه امروزين ما که همه چيز ماشيني شده و به سرعت پيش مي رود و عواطف انساني خيلي کم رنگ شده و فردگرايي خيلي بيشتر شده است، حالا جايگاه اين کودکان معلول و ناتوان ذهني کجا است. آن موقعي که 20 سال پيش «رابطه» و «پرنده کوچک خوشبختي» را کار کردم روابط آدم ها خيلي با الان فرق داشت. در آن زمان عواطف خيلي رنگ قشنگ تري داشت، الان که به اطرافمان نگاه مي کنيم، مي بينيم خيلي عواطف آدم ها کم رنگ شده است. بنابراين شايد گرايش من به سمت ساختن اين قصه به نوعي بازگشت به آن حس هاي از دست رفته گذشته باشد؛ اينکه دوباره ذره يي به خودمان و به دنياي پيرامون مان نگاه کنيم و به جلب و جذب اين عاطفه هاي از دست رفته کمک کنيم.

- شخصيت اصلي فيلم شما يک کودک ناتوان ذهني است، با اطلاعي که از پروسه سخت انتخاب بازيگر نقش «علي» دارم، چطور شد که سرانجام به «علي احمدي فرد» رسيديد؛ کودکي که به نظر باهوش تر از ديگر بچه هاي ناتوان ذهني است و حتي در فيلم هم (در صحنه آسايشگاه) تفاوت رفتارهاي او را با ديگر بچه هاي معلول مي بينيم؟

همان طور که اشاره کرديد پروسه انتخاب بازيگر اصلي فيلم کار سخت و زمانبري بود، چون با تمام وجود مي خواستم از همه بچه هايي که مي ديدم براي نقش «علي» استفاده کنم ولي در واقعيت کار خيلي دشواري بود. در واقع حس هاي متفاوت بچه هاي متفاوت کم توان ذهني من را در انتخاب آنها دچار ترديد مي کرد، به هر حال درجه ضريب هوشي اين بچه ها با هم فرق دارد و هر کدام رفتارها و واکنش هاي خاص خودشان را در مواجهه با ديگران بروز مي دهند. من بايد بچه يي شبيه شخصيت اصلي قصه ام پيدا مي کردم و سرانجام از ميان همه اين گزينه ها «علي احمدي فرد» را انتخاب کردم که خيلي کم رو و خجالتي بود و کند راه مي رفت. بنابراين شروع کردم به ورزش دادن او و تمرين حرکات بدني يي که او را از اين کندي بيرون بياورد و به حرکاتش سرعت ببخشد، چون او در صحنه يي از فيلم بايد مي دويد.

- آيا «علي احمدي فرد» هم در آسايشگاه معلولان نگهداري مي شد؟


خير، او در خانواده و کنار پدر و مادرش نگهداري مي شد. به هر حال من بعد از اطمينانم به انتخاب «علي» ابتدا سعي کردم شيوه راه رفتن او را تغيير بدهم و او را از اين کندي بيرون بياورم و بعد به تمرينات ذهني با او پرداختم. چون يکي از مشکلات اين بچه ها اين است که خيلي زود فراموش مي کنند و در ذهنشان نمي ماند که ديالوگي را حفظ کنند. بنابراين قدم بعدي ما در آماده سازي «علي» براي بازي انجام تمرينات ذهني بود که خوشبختانه اين بچه خيلي سريع به اين آمادگي ها رسيد و در طول فيلمبرداري هم همه اعضاي فيلم اعم از بازيگران و عوامل پشت صحنه و توليد و فني و همه گروه در کنار هم تصميم گرفتند که «علي» را بپذيرند و با او کار کنند. يعني هر کسي به نوبه خودش و با توجه به وظايفي که در پروژه داشت سعي کرد با «علي» رابطه برقرار کند و او را براي بازي آماده تر کند بنابراين چند ماه پروسه پيش توليد و فيلمبرداري و زندگي در کنار «علي» توانست از يک «علي» کم رو و خجالتي يک «علي» با اعتماد به نفس بسازد و براي همين معتقدم که از طريق سينما مي توان خيلي از مشکلات روحي و رواني آدم ها را درمان کرد و به آدم ها اعتماد به نفس داد.

- يعني «علي» هنگام فيلمبرداري ديالوگ هايش را فراموش نمي کرد؟

همان طور که گفتم او با تمرينات فراوان ذهني به آمادگي خوبي براي حفظ کردن ديالوگ ها رسيده بود، کما اينکه با صدابردار فيلم به اين تفاهم رسيدم که من در پلان ها حرف بزنم و علي را راهنمايي کنم، يعني تمام بازي ها و ديالوگ هايش را مي گفتم و ميزانسن اش را برايش توضيح مي دادم که بايد در هر لحظه چه کار کند و از اين طريق «علي» را در لحظات فيلمبرداري هدايت مي کردم و اين تجربه تازه يي براي خود من هم بود که بتوانم اين گونه يک بازيگر را با خودم همراه و او را هدايت کنم.

و به اين شکل «علي» در طول فيلمبرداري بازي کرد و جايزه بهترين بازيگر کودک و نوجوان را از بخش بين المللي جشنواره کودک و نوجوان همدان گرفت.

- يک بار که سر صحنه آمده بودم پدر و مادر «علي» هم آنجا بودند. آيا حضور آنها به درخواست خود «علي» بود؟

خير، به خواسته من بود. چون به هر حال اين بچه ها ويژگي هايي دارند که فقط پدر و مادرشان مي دانند. علاوه بر اين آنها هم خيلي علاقه مند بودند و دلشان مي خواست در صحنه باشند و به بچه شان کمک کنند و به او روحيه بدهند و حضورشان واقعاً در پشت صحنه مغتنم بود و من خوشحال بودم از اينکه اينها مي بينند که بچه شان دارد جور ديگري ديده مي شود و توانايي هاي ديگري دارد که آنها هم کشفش نکرده اند و وقتي من شوق و شعف را در نگاه هاي آنها به بچه شان مي ديدم خيلي لذت مي بردم.

- در فيلم شما خانواده «علي» از هر جهت آمادگي و توانايي نگهداري از او را در خانه دارند، هم به لحاظ مادي و رفاهي و هم روحي و رواني، ولي قبول داريد که اين شرايط در هر خانواده يي که داراي بچه ناتوان ذهني هستند وجود ندارد و خيلي ها برخلاف ميل باطني شان و از روي ناچاري آنها را به آسايشگاه معلولان و مراکز نگهداري از اينگونه کودکان مي فرستند، بنابراين اگر خانواده يي توانايي نگهداري از کودک ناتوان ذهني اش را ندارد دليل بر بد بودن و بي عاطفه بودنشان نيست و اين طور نبايد قلمداد شود.

بله، من هم با اين عقيده موافقم که واقعاً برخي خانواده ها به هيچ وجه شرايط مناسب نگهداري و مراقبت از اين بچه ها را ندارند، چرا که اينگونه کودکان توجه و مراقبت زيادي را لازم دارند، ولي چيزي که من مي دانم اين است که اين بچه ها آنقدر مهربان هستند و آنقدر صحبت دارند که واقعاً مي توانند ماندگارترين فرزند براي خانواده هايشان باشند، چون در کنار آنها مي مانند تا هر زمان که زنده هستند.

-به هرحال «علي» به خاطر موقعيت رفاهي خانواده اش خوش اقبال تر از ديگر بچه هاي ناتوان ذهني است.


شايد سطح رفاه خانواده بتواند شرايط بهتري را براي بچه ها به وجود بياورد ولي هميشه هم فقط رفاه ملاک آسايش اين بچه ها نيست، چرا که آنها بيشتر به محبت احتياج دارند و هيچ چيزي به اندازه محبت ديگران آنها را خوشحال نمي کند. مثلاً در فيلم مي بينيد که وقتي «علي» عکس يک نفر ديگر را کنار برادرش مي بيند و احساس مي کند آن زن دارد برادرش را از او مي گيرد چقدر ناراحت مي شود و غصه مي خورد. چون اينها به محبت احتياج دارند، دلشان مي خواهد ديده شوند و بهشان توجه شود ولي خيلي از خانواده ها به خاطر نوع برخوردها و نگاه هاي تحقيرآميز و عجيب و غريب مردم نمي توانند بچه هايشان را از خانه بيرون ببرند، درحالي که آنها هم دوست دارند بچه شان را ببرند در جامعه تا رفتارهاي اجتماعي را تجربه کنند يا حداقل به او بگويند مثلاً برود از سوپرمارکت محله شان خريد کند ولي رفتارهاي مردم آنها را به قدري دل آزرده مي کند که ناچار مي شوند بچه شان را در خانه نگه دارند و بيرون نياورند يا به آسايشگاه بسپرند.

-به نظر مي آيد ارتباط صميمانه «نگار» با «علي» خيلي سريع به وقوع پيوست، انگار که سال هاست در کنار هم هستند.

«نگار» به هرحال نامزدش را دوست داشت و مرد مورد علاقه زندگي اش را پيدا کرده بود و مي دانست که او هم دارد از يک چيزي رنج مي کشد، بنابراين سعي کرد در اين ماجرا کمکش کند و شرايط را براي او آسان تر کند. در واقع من فکر مي کنم که رفتارهاي «نگار» برخاسته از يک جور نگاه جسورانه نسل زن امروز ماست که فکر مي کند مي تواند يک چيزي را عوض کند و تغيير به وجود بياورد و مي آيد و اين کار را مي کند، حتي برخلاف ميل خانواده اش. درواقع «نگار» آن نگاه سنتي پدر و مادرش را ندارد که مي گويند حالا که اين بچه معلول ذهني است زندگي تو در آينده اين جوري مي شود و بدبخت مي شوي و... «نگار» به اين فکر مي کند که «علي» هم يک انسان است و مي خواهد در کنار آنها زندگي کند و اين را به تماشا مي گذارد و باور مي کند که مي تواند در کنار او و شوهرش خوشبخت باشد و مي خواهد اين را اثبات کند.

-فصل مربوط به آشنايي «علي» با زن موادفروش در پارک که با بازي خوب پانته آ بهرام همراه بود، کارکرد خوبي در پيشبرد قصه و جلوگيري از يکنواختي فيلم داشت اما به نظر يک جور جدا از سکانس هاي قبل و بعدش قرار گرفته است، يعني يک جور قصه در قصه شده بود و فضاي فيلم يک دفعه تغيير کرد.

ما نياز به گذاشتن چنين فصلي در فيلمنامه داشتيم براي اينکه بي رحمي هاي اجتماع را در مقابل معصوميت هاي اين بچه نشان بدهيم. در واقع در اين مسيري که همه ما در زندگي مان از آن عبور مي کنيم در حاشيه اين زندگي با خيلي از اين آدم ها و اتفاقات روبه رو مي شويم. اين فصل هم يکي از اين حاشيه ها بود که با آن برخورد کرديم. قصه زني که به رغم اينکه خودش قرباني شرايط بي رحم زندگي و جامعه شده است ولي به خاطر جوهره پاکي که دارد نمي خواهد آدم ديگري هم پايش به اين شرايط کشيده شود و از بين برود. نمي خواهد اين بچه معتاد شود يا فروش برود، يعني با تمام آن بي رحمي و خشونتي که در اين زن مي بينيم که دارد مواد را در سطح شهر توزيع مي کند ولي يک جايي که برمي گردد به درون خودش مي بينيم که چه درون و نهاد پاکي دارد و اينجاست که اين بچه را از آن خانه فراري مي دهد. بنابراين ما مي خواهيم يکي از حاشيه هاي زندگي اين بچه را نشان بدهيم و به نظرم قصه در قصه نشده است.

-منظور من بيشتر فضاي کلي فيلم است که دوپاره مي شود و به جنس سينماي ديگري نزديک مي شود.

اگر منظورتان اين است که فيلم دو بخش شده، بايد بگويم در بخش اول فيلم بيشتر به روابط علت و معلولي توجه کرده ام، ولي قصه از زماني که علي در صحنه حاضر مي شود شروع شده و حضور او به يکدستي فيلم کمک مي کند.

-سکانس سرگردان شدن علي در اتوبان و تونل رسالت شايد به لحاظ تصوير سينمايي تاثيرگذار باشد، اينکه بچه يي در هياهوي ماشين ها و جامعه گم شده است، ولي کمي با واقعيت منطبق نيست، چون حتي يک آدم بزرگ و سالم هم در آن وضعيت نمي تواند جان سالم به در ببرد. آيا اين بخش قضيه براي شما مهم نبود؟

درواقع خواست من اين بود که نشان بدهم اين بچه در اين تونل زندگي در شرايطي افتاده است که از همه طرف مورد هجوم قرار گرفته است و همه دارند مخالف جهت او حرکت مي کنند و نهايتاً او را نابود مي کنند. در حقيقت اين سکانس دلخواه من است و تصويري است که خودم انتخابش کرده ام و اين تصوير تمام ذهنيت من است نسبت به اين بچه ها که توي اين سکانس توانسته ام پياده اش کنم. شايد هم قصه فيلم بايد بعد از تصادف بچه در تونل به پايان مي رسيد ولي خيلي از ملاحظه کاري ها و اينکه دلم نمي خواهد آدم ها را نااميد کنم در زندگي باعث شد قصه فيلم را ادامه بدهم. چون فکر مي کنم هميشه روزنه کوچکي از اميد وجود دارد، به همين دليل در پايان هم فيلم را با اميد به پايان مي رسانم.

-آيا با بازيگر نقش «علي» هنوز در ارتباط هستيد که او احساس سرخوردگي نکند؟

بله، صددرصد من هم با «علي احمدي فرد» و خانواده اش در ارتباط هستم، هم با عطيه معصومي بازيگر «پرنده کوچک خوشبختي» و هم با «عليرضا رضائيان» بازيگر فيلم «رابطه» و مي دانم «عطيه معصومي» ازدواج کرده و يک دختر دارد و «عليرضا» هم دو تا بچه دارد، همسر عليرضا ناشنوا است ولي بچه هايش سالم اند. همسر «عطيه» هم ناشنوا است ولي دخترش شنوا است.درواقع اين بازيگران نه تنها پس زده و سرخورده نشده اند بلکه با اعتماد به نفسي که به دست آوردند زندگي موفقي پيدا کرده اند و اين طور نبوده که بيايند در يک فيلم بازي کنند و فراموش شوند.

بازگشت >>
جستجو
بولتن جشنواره فيلم شهر - اسفند87
بولتن جشنواره فجر 27 - 21 بهمن 87
>> تمام بريده هاي جرايد <<